صفدرقلی موی دماغ مدیران بود. نخودِ ناپز آبگوشت اداره. بیملاحظه و مهابا. چوب چرا از دستش نمیافتاد.
مصلحتاندیش نبود. ضعف و زبونی آدمها را میزد توی صورتشان. هرجا پایی کج میرفت پیش از همه هوار صفدرقلی بلند میشد. دستی به ناراستی میچرخید صفدرقلی اولین کسی بود که انگشت اعتراضش را بلند میکرد. چشم و گوش و دست و دهانِ بیچشم و گوشها بود. زنگوله پشت در بود که به محض باز شدن در صدایش در میآمد!
صفدرقلی زیاد به پر و پای بالاییها پیچید. فراوان به رویشان پرید. استاد بور کردن بالاییها بود. رییس و رؤسا از دستش کلافه بودند. کینهاش را به دل گرفتند و برای زمین زدنش هم رای و همراه شدند. نوک خنجر را در نقطهی قوت صفدرقلی فرو کردند. نقطهی قوت صفدرقلی دست پاک و دامن نیالودهاش بود. نقشه این بود که دستش را آلوده و دامنش را مکدر کنند.
برای صفدرقلی حکم ریاست زدند. ریاست هم قسمتی از قدرت است. نظر به تعهد، شایستگی و تجارب ارزشمند جنابعالی به موجب این ابلاغ بهعنوان مدیر…… و ادامهی مطلب را شما هم خوب میدانید.
هرکس خبر مدیر شدن صفدرقلی را شنید تعجب کرد و با حیرت گفت صفدرقلی هم! مجتبا که شنید گفت «خَرّینْشَه، مدیریت هم قیمتِش بیَه.»۱
محسن اما پوزخندی زد و گفت: «خَرّینشَه تا خِراوِش کِنَنْ.»۲
علی صفر در حالی که روپوشش را از روی رخت آویز اتاق برمیداشت، گفت: «صفدرقلی خان! هَوَس نَکو وی فوتَه، فوتَه جلادِ س….تَه.»۳
صفدرقلی مسئولیت گرفت و مسئولیت واقعی خود را فراموش کرد. زبان تیزش کُند شد و دستش بلندش کوتاه. های و هوار جایش را به سکوت داد. چشم صفدرقلی بر حقیقت بسته شد. صفدرقلی کلاه مصلحت بر سر گذاشت و درس توجیه را فرا گرفت و شد توجیهگر ضعفهایی که وجود داشت اما او انکارشان میکرد! از آن آدم آزاده آرمانگرا یک پادوی پلشت پشت همانداز به جا ماند. از آن تندیس تلاش یک توده بیتفاوت درست شد که در بهترین حالت مسئولیتش پادویی واماندههای سیاسی و توجیه رفتار و روش آدمهای بیایده و ارزش بود. صفدرقلی همدست و شریک کسانی شد که او را مزاحم رفتار غیرحرفهای و روشهای غیراخلاقی خود میدانستند. عضوی از شرکت سهامی قدرت و سیاست. آلودهها صفدرقلی را آلوده کردند تا خودشان سر آسوده بر بالین بگذارند. بالادستیها او را خریدند تا خیالشان بابت ضعفها و زبونیها راحت باشد.
اشتباه آدمها این است که فکر میکنند فقط آدمفروشها خطرناک هستند و هیچ اندیشه و ابایی از خطر آدمخَرّها ندارند. آدم فروشها ساقی تیکه فروش پارکها و پایانهها هستند. سر و کارشان با بَست و گِرَم و مثقال است. آدمخَرّها اما کُمونها و کارتلهای ملی و بینالمللی دارند. سَر و سِرّشان با دولتها و سازمانهای بینالمللی است. بارهایشان را با کِشتی و کانتینر جابهجا میکنند. آدمفروشها برای شکم میفروشند آدمخَرّها اما برای شراکت میخرند. شرکت سهامی فساد هرچه بیشتر عضو و آویزان داشته باشد پُرمایه و منفعتتر است.
آدمخَرّهای بیفضل و فضیلت با جیبهای پر و چمدانهای رمزدار همانند چوبدارهای خِبره که پنجه بر پشت و پهلوی گوسپندها میگذارند و چاقی و لاغری و قیمت مالها را تخمین میزنند با «بیچ بیچ»۴ و «بیا بیا»۵ دنبال به دام انداختن آدمهای موی دماغ و اهل چون و چرا هستند. در میدان فروش هر مالی قیمتی دارد. آدمخَرّها قبل از هر چیزی قیمت مناسب هر مال را محک میزنند. بعضی را با پول میخرند، برخی را با پرستو. بهای گروهی مقام و موقعیت است. تعدادی را هم پُست و پرستیژ میدهند. آدمخَرّها قدرت خرید بالایی دارند و هر بهایی را هر چند گران و گزاف پرداخت میکنند.
سیاست میدان خرید و فروش است. در این میدان سود آدمخَرّ تضمین شده است. چوبدارهای سیاسی مالهای فروشی را برانداز میکنند، پنجه بر پشت و پهلویشان میکشند، دندانهایشان را میشمارند و قیمت نقد و نسیهشان را تعیین میکنند. هرکس پا به میدان سیاست میبرد یا توسط واسطهها فروخته میشود یا دلالها لَشخَرّش میکنند.
خوش سعادت مردمانی که همانند آنتیک و عتیقهها که دکاندارها داخل ویترین میگذارند و رویش مینویسند فروشی نیست از اساس فروشی نباشند. این روزها هرکس که آهنگ میدان سیاست میکند باید روی سینهاش اتیکتِ فروشی نیست را نصب کند و از همان ابتدا دندان طمع آدمخَرّهای سیاسی را بَرکَنَد.
حضراتی که کمربندها را محکم بسته و عزم و آهنگ میدان سیاست کردهاید قبل از هر چیزی فکری به حال خرید و فروش خودتان بکنید. آیا قدرت نه گفتن به قیمتهای وسوسه انگیز را دارید؟ میتوانید دست و دامن پاک از این میدان به در آورید؟
آگاه باشید که خریدهای اهل سیاست همیشه برای خراب کردن است، شما رفیق قافلهاید شریک دزد نشوید! شما آن زنگوله آویزان پشت در هستید مبادا صدایتان بیفتد!
پینویسها:
۱- او را خریدهاند
۲- خریدهاند، خرابش کنند
۳- به این پوشش هوس نکن، این پوشش جلاد ….است.
۴- صدای فراخوانی ماکیان
۵- فراخواندن سگنویسنده : ماشا اکبری| سرچشمه : سیمرهی شمارهی ۷۰۵ (شنبه ۲۳ دی ۱۴۰۲)